خیلی کم میام نت...

ببخشید اگه...

 

گاه می گویم کاش نام تو،هم‏نام یکی بود ز آشنایانم...

تا آن گاه که از من پرسند...

آخر این کیست

این نام غریب

که تو گاه و ناگاه بر زبان می‏آری؟

من توانم گویم...

پسر همسایه...

دایی پروانه...

یا ...

...

وای چه می گویم من!!!

گر چنین بود نداشتم پاسخ...

وقت پرسیدن این که:

آخر این کیست که تو،

اینچنین با احساس نام او را بر زبان می آری؟

بی تو اما از تو سرشارم
بی تو در خواب و با تو بیدارم
رنگ چشمانت رنگ دل تنگی
خسته ای از این آدم سنگی
کهربایی تو
من پری در باد
تو همه شعری
من همه فریاد
آخرین بانو
سایه را بشکن
شوق بودن را زنده کن در من
آخرین بانو رنگ رویا باش
بهترین فصل قصه ما باش
از نگاه من
بهترین نامی
خسته از راه بی سر انجامی
آخرین عاشق
آخرین همراه
از شب یلدا پل بزن تا ما
حجم آغوشت وسعت دریاست
بی تو این عاشق قایقی تنهاست
آخرین بانو سایه را بشکن
سایه را بشکن

گر بخواهی جهان در کف اقباله تو باشد

خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

 



تو کیستی که من از موج هر تبسم تو
به سان قایق سرگشته روی گردابم

تو در کدام سحر همره کدام نسیم تو
بر کدام چمن بر کدام اسب سفید

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آه

مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه

کدام نشات دویدست از تو در تن من
که ذره های وجودم تو را که می بینند

به رقص در می آیند و سرود می خوانند

چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو

به من بگو مرا از دهان شیر بگیر
به من بگو برو و در دهان شیر بمیر

بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف
 ستاره را از آسمان بیار به زیر

تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند
 هر آنچه می خواهی از من بخواه صبر نخواه

که صبر راه درازی به مرگ پیوسته است

تو آرزوی بلند و دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته

همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته